تاریخ انتشار : پنج‌شنبه 18 مارس 2021 - 0:29

برای ناصر که به «مهربانی» ایمان داشت

برای ناصر که به «مهربانی» ایمان داشت

هما خوزستان: روزهای نخستینی که در فولاد خوزستان و در واحد «حقوق و دستمزد» بودم،محاسبات حسابداری در پایان ماه در واحد کامپیوتر شرکت نفت در اهواز، انجام می شد. به اتفاق «ناصر»که  امور فنی محاسبات را بر عهده داشت از سر شب میرفتیم به ساختمانی در شرکت نفت در خرم کوشک. دغدغه و فشار برای

هما خوزستان: روزهای نخستینی که در فولاد خوزستان و در واحد «حقوق و دستمزد» بودم،محاسبات حسابداری در پایان ماه در واحد کامپیوتر شرکت نفت در اهواز، انجام می شد. به اتفاق «ناصر»که  امور فنی محاسبات را بر عهده داشت از سر شب میرفتیم به ساختمانی در شرکت نفت در خرم کوشک. دغدغه و فشار برای محاسبه حقوق کارکنان در چنین اوقاتی همه را عصبی می کرد و هر نوع خطای محاسباتی کاررا به دوباره کاری می کشاند. در چنین شرایطی دیدن چهره مردی آرام با طاقتی زیاد تو را مطمئن می کرد که کار به سرانجام رسانده می شود. دم دمای صبح فشار بیشتر بود و تلفن مدام نتیجه کار را جستجو می کرد.دستپاچه او را می نگریستم و ناصر لبخند می زد تا دریابیم همه چیز درست می شود.شاید او سختی ها را درون خویش انباشته می کرد اما چیزی که از چهره اش می خواندی تک خنده ای بود که گاه با قهقهه توام می شد و تو یقین می کردی که همه چیز سرجایش است.

ناصر گویی برای همه آدم ها ساخته شده بود تا با هر اخلاقی و با هر رفتاری نشان دهد که می‌توان «مهربانی» را تقسیم نمود و در ابراز آن هیچ کم نمی گذاشت. از این جهت نمی توانستی او را دوست نداشته باشی. شاید ناصر مسئول تقسیم  مهربانی بود تا هیچ غمی در میان جمعی که همگی مجبور بودند هر روز از ساعت ۷ صبح تا ۴ بعدازظهر در شرکت فولاد خوزستان و در کنار یکدیگر باشند ،به وجود نیاید.

آخرین بار او را یک ماه پیش توی خیابان وهابی در کیانپارس ،حول و هوش غروب، دیدم. مثل همیشه با شادی به استقبال یکدیگر رفتیم .از وضعیت فولاد و احوال خانواده و بچه‌ها سوال کردیم . پسوند آن هم یکی دو لطیفه و خالی نمودن خنده، آن هم از ته دل که چاشنی آخرین دیدار ما بود هرچند حالا با نوستالژی غم انگیزی توأم شده است تا من دریابم که می‌توان با یک خنده به رختخواب رفت و چشم ها را بست و پس از آن داغی می شوی  بر دل هایی که تو را دوست دارند!

از این جهت وقتی صبح امروز ،تلفن‌همراه را برداشتم و طبق معمول رفتم توی «واتساپ»  ، زیر عکسی  از او که نوشته بود؛ « روحش شاد»، باورش برایم سخت بود. هرچند که حالا مردن عزیزان، دیگر ارزان شده است و هیچکس را نمی توانی در این اوضاع و احوال استثنا نمایی.

با یک مهربانی شروع می شود و با یک خبر پایان می یابد.شاید یک خبر در فضای مجازی اما حالا خبر حقیقی شده است.« ناصر ویس زاده » دیگر در میان ما نیست. براستی چقدر زود ،دیر شده است!

غلامرضا فروغی نیا

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.